پای و پر. تاب و طاقت و قدرت و توانائی. (برهان) : که کاوس بی فر و بی پر و پای نشسته ست بر تخت بی رهنمای. فردوسی. و در فرهنگها این شعر را نیز به فردوسی نسبت کرده اند: چو این گون هنرها بجای آورد دلاور شود پرّ و پای آورد. فردوسی
پای و پر. تاب و طاقت و قدرت و توانائی. (برهان) : که کاوس بی فر و بی پر و پای نشسته ست بر تخت بی رهنمای. فردوسی. و در فرهنگها این شعر را نیز به فردوسی نسبت کرده اند: چو این گون هنرها بجای آورد دلاور شود پرّ و پای آورد. فردوسی
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد. - از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد. - ، سکوت و آرامش یافتن. - ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد. - از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد. - ، سکوت و آرامش یافتن. - ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف). - شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف). - شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
قرارهای نهانی دو تن با یکدیگر. مذاکره و قرار و عهد مخفی. قرارداد در خفا. قرارداد نهانی. ساخت و پاخت (در تداول عوام). - پل و پخت کردن، پل و پخت کردن با هم، پل و پختشان یکی بودن، قرار نهانی با یکدیگر گذاردن. قرارداد کردن در نهان
قرارهای نهانی دو تن با یکدیگر. مذاکره و قرار و عهد مخفی. قرارداد در خفا. قرارداد نهانی. ساخت و پاخت (در تداول عوام). - پل و پخت کردن، پل و پخت کردن با هم، پل و پختشان یکی بودن، قرار نهانی با یکدیگر گذاردن. قرارداد کردن در نهان
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت: تو دادی مرا زور و آئین و فر سپاه و دل و اختر و پا و پر. فردوسی. نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر. فردوسی. کسی را که یزدان نداده ست فر نباشدش با جنگ او پا و پر. فردوسی. بماندند پیران بی پا و پر بشد آلت ورزش و ساز و بر. فردوسی. نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر نه دانش نه مردی نه پا و نه پر. فردوسی. بتاراج داد آن همه بوم و بر کرا بود با او پی و پا و پر. فردوسی. و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت: تو دادی مرا زور و آئین و فر سپاه و دل و اختر و پا و پر. فردوسی. نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر. فردوسی. کسی را که یزدان نداده ست فر نباشدش با جنگ او پا و پر. فردوسی. بماندند پیران بی پا و پر بشد آلت ورزش و ساز و بر. فردوسی. نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر نه دانش نه مردی نه پا و نه پر. فردوسی. بتاراج داد آن همه بوم و بر کرا بود با او پی و پا و پر. فردوسی. و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود