جدول جو
جدول جو

معنی پل و پا - جستجوی لغت در جدول جو

پل و پا
(پَلُ)
پا. پر و پا:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پل و پا
پا پای رجل
تصویری از پل و پا
تصویر پل و پا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ لُ پَ)
شل و پر. و رجوع به شل شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پای و پر. تاب و طاقت و قدرت و توانائی. (برهان) :
که کاوس بی فر و بی پر و پای
نشسته ست بر تخت بی رهنمای.
فردوسی.
و در فرهنگها این شعر را نیز به فردوسی نسبت کرده اند:
چو این گون هنرها بجای آورد
دلاور شود پرّ و پای آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- ، سکوت و آرامش یافتن.
- ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لُ پَ)
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف).
- شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ پُ)
قرارهای نهانی دو تن با یکدیگر. مذاکره و قرار و عهد مخفی. قرارداد در خفا. قرارداد نهانی. ساخت و پاخت (در تداول عوام).
- پل و پخت کردن، پل و پخت کردن با هم، پل و پختشان یکی بودن، قرار نهانی با یکدیگر گذاردن. قرارداد کردن در نهان
لغت نامه دهخدا
(وُپَ)
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ)
پا. پر و پا. پایه. اساس
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلو پز
تصویر پلو پز
ظرفی که در آن پلو بپزند
فرهنگ لغت هوشیار
پا، پیش آمد: خوب پر و پا برایش افتاده. یا از پر و پا افتادن، سخت خسته و درمانده شدن، سکوت و آرامش یافتن، بی طاقت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل و پر
تصویر شل و پر
قطعه قطعه، پاره پاره قطعه قطعه، پاره پا ه
فرهنگ لغت هوشیار
قرارداد و عهد مخفی ساخت و پاخت. یا پل و پخت یکی بودن، قرار داد کردن در نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پای
تصویر پر و پای
پای و پر پر و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پا
تصویر پر و پا
((پَ رُ))
پا، پیش آمد، از پا افتادن درمانده شدن
به پرو پای کسی پیچیدن: کنایه از مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
حرارت، گرما
فرهنگ گویش مازندرانی
پا و بخش بالایی آن، دست ها و پاها، گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی در جنگل منطقه ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
رها شدن از سرازیری همراه با ترس، از هم جدا شدن اجزای یک
فرهنگ گویش مازندرانی
شل و ول
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آخور، محل کاه و علف و علف دام در طویله
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاپی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی